ابوطالبی

ابوطالبی

دست نو شته های درسی ،عقیدتی، ورزشی
ابوطالبی

ابوطالبی

دست نو شته های درسی ،عقیدتی، ورزشی

بررسی تطبیقی موضوع وضوء


مقدمه

 

در این مقال موضوع وضوء با محوریت کتاب تفسیر شاهی و تطبیق با کتاب کنز العرفان فی فقه القرآن وزبده البیان فی براهین احکام القرآن پرداخته می شود، که گر چه عمدتا  براختلافات موجود میان شیعه و اهل سنت درمورد وضوء تا کید شده است ، لکن در ضمن آن به مباحثی مانند وجوب یا عدم وجوب نیت دروضوء ومستحبات وضوء نیز پرداخته می شود.و روش نگارش بدین ترتیب خواهد بود که ابتداءآراء ذکر شده دراین سه کتاب بیان خواهد شد و در انتهاء نظرنگا رنده خواهدآمد.

لازم بذکراست که درهرسه ماخذ مورد نظرمو ضوع وضوء تحت مبحث طهاره وارد شده است که شامل غسل ، وضوء و تیمم می شود و بد لیل متعین بودن موضوع وضوء ازپرداختن به آیات مربوط به غسل صرف نظر می گردد.

 

 

 

طهاره

طهاره درلغت بمعنی نظا فت و نظاهتست ودرشرع عبارت است ازاستعمال طهورمشروبه نیت،مرتب شود برآن استباحت صلوه. واو منقسم شود به سه قسم" وضوء ،غسل و تیمم" و بسا که مستعمل شود درازاله نجاست خبیثه برسبیل مجاز، ودراینجا مراد ازطهاره عامتر است ازمعنی حقیقی و معنی مجازی و درا ین کتاب دوازده آیتست.

الایه الاولی – قوله تعالی فی سوره الما ئده -الایه 6: یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِذا قُمْتُمْ إِلَى الصَّلاةِ فَاغْسِلُوا وُجُوهَکُمْ وَأَیْدِیَکُمْ إِلَى الْمَرافِقِ وَامْسَحُوا بِرُؤُسِکُمْ وَأَرْجُلَکُمْ إِلَى الْکَعْبَیْنِ وَإِنْ کُنْتُمْ جُنُباً فَاطَّهَّرُوا وَإِنْ کُنْتُمْ مَرْضى أَوْ عَلى سَفَرٍ أَوْ جاءَ أَحَدٌ مِنْکُمْ مِنَ الْغائِطِ أَوْ لامَسْتُمُ النِّساءَ فَلَمْ تَجِدُوا ماءً فَتَیَمَّمُوا صَعِیداً طَیِّباً فَامْسَحُوا بِوُجُوهِکُمْ وَأَیْدِیکُمْ مِنْهُ ما یُرِیدُ اللهُ لِیَجْعَلَ عَلَیْکُمْ مِنْ حَرَجٍ وَلکِنْ یُرِیدُ لِیُطَهِّرَکُمْ وَلِیُتِمَّ نِعْمَتَهُ عَلَیْکُمْ لَعَلَّکُمْ تَشْکُرُونَ.

یعنی ای گروه مو منان هرگاه اراده کنید که برخیزید بسوی نمازدرحالتی که بی وضوء باشید ،پس بشویید رویهای خودرا ودستهای خود را تا آرنجها و مسح کنید سرهای خودرا وپا های خودرا تا بلندی پشتهای پای واگر باشیدجنب پس غسل کنید واگرباشید مسافریا بیماریا بیاید یکی ازشما را چیزی را غائطست ،یعنی حدث غائط از شما واقع شود یا مباشرت کنید با زنان پس نیابید درینصورت آبی که صلاحیت وضوء داشته باشد،پس قصد کنید روی زمین پاک را جهت تیمم پس مسح کنید بعض رویهای خودرا و بعضی دستهای خود را ازآن روی زمین پاک،نمی خواهد خدای تعالی درامر شما بطهارت دشواری تا بگرداند بر شما مشقتی وتنگی و لکن میخواهد طهارت شما را تا پاک گرداند شما را ازنجاست حکمیه که حدث عبارت از آنست و تا تمام گرداند نعمت خود را برشما بطهارت وعبادت بآ سانی در تیمم تا آنکه شکر کنید منعم حقیقی را که خدای تعالی است.

مخفی نماند که این آیت دلالت میکند بر وجوب اقسام طهارت حقیقیه که وضوء وغسل و تیمم است، اما وجه دلالت بر وجوب وضوء آنست که (اغسلوا و امسحوا).

کلام درینمقام محتاج است بایراد چند بحث:

یکی آنکه وا جبست دروضوء باتفاق علماء امامیه رضوان الله علیهم اجمعین و آیت مذکور دلالت نمیکند بروجوب نیت و برین قیاس کلام درترتیب موالات وغیرآن ،وجواب آنست که نیت و نظائراو شرایط صحت وضواند نه اجزای اوومراد ازآیت بیان وجوب اجزای وضوست نه شرایط او ووجوب شرایط ثابت شود بادله دیگر، مثل روایت وضو بیانی ازحضرت رسالت پناه (ص) که وضوء ساخت و فرمود: (هذا وضوءلا یتقبل الله الصلوه الا به)الی آخر الحدیث .یعنی این وضو که کردم وضوئیست که قبول نمیکند خدای تعالی نماز را مگر بمثل او،یا آنکه وجوب ذات وضو مستلزم وجوب نیت است بنا بر حدیث (انما الاعمال بالنیات ) و غیر آن.

 

بحث دوم- با آنکه آیت دلالت میکند برتخصیص وجوب طهارت بمومنان زیرا:(یا ایهاالذین آمنوا) خطابست بمومنان و امر بطهارت بعد از آن مختص است بایشان.

 

بحث سوم- آنکه قول او (قمتم الی الصلوه )دلالت میکند بحسب ظاهر برآنکه قیام بسوی نماز شرط وجوب وضوءباشد واین خلاف واقع است،زیرا که وضو واجبست پیش از قیام بسوی نمازنه بعد ازاواجماعا، ونیز بر کسی که قادر نباشد برقیام و نشسته نمازکند وا جبست با آنکه او را قیام بسوی نمازنیست.پس لابد است ازحمل قیام بسوی نمازبرقصد وتوجه بسوی نماز، ازقبیل اطلاق اسم مسبب برسبب یا اسم ملزوم بر لازم.

 

بحث چهارم- آنکه ظاهرآیت دالست بحسب عرف شرع بروجوب وضوبرهرکسی که قصد نماز کندخواه محدث باشد و خواه متطهرواین خلاف اجماع است،بلکه وجوب مختص است بمحدث بحدث اصغر که قادرباشد بروضو. پس اگرمفسران توجیه نموده اند آیت را برین وجه که مراد آنست که (اذا قمتم الی الصلوه)بحدث یعنی هرگاه بر خیزید بسوی نمازدرحالتی که بی وضو باشید ،وپوشیده نماند که لابد است از اعتبار دو قید دیگر،یکی آنکه محدث بحدث اصغرباشند نه بحدث اکبرکه جنابت است ،دیگر انکه قادر باشند بر وضو بقرینه تقابل قول او(وان کنتم جنبا فاطهروا)و قول او(فلم تجدوا ماء فتیمموا)پس تقدیرآیت چنین باشد که (اذا قمتم الی الصلوه محدثین بغیر الجنابه قادرین علی الوضو) .وبعضی گفته اند که آیت بر ظاهر خودش است،لکن منسوخ است با حادیث داله بر عدم وجوب وضو بر متطهر،مثل آنکه روایت کرده سلیمان بن برید از پدرخود بریده که گفت :کان رسول الله (ص)یتوضا لکل صلوه فلما کان عام الفتح صلی الصلوه کلها بوضوء واحد فقال عمربن الخطاب یا رسول الله صنعت شیئا ما کنت صنعته ،قال :عمدا یا عمر.

یعنی بود رسول خدا در صدر اسلام که وضو میساخت از هر نمازی پس چون فتح مکه شد در آن روز بجای آورد پنج نمازرا به یک وضوء ،پس گفت عمر: یا رسول الله امروز کاری کردی که هر گز نکرده بودی،گفت رسول خدا ی که عمدا کردم ای عمر.یعنی از برای بیان جوازو مخفی نماند.

وبعضی گفته اند که صیغه امراینجا بمعنی ندبست نه وجوب بنا برآنکه دربعضی روایات واقع شده که(الوضوءعلی الوضوء نورعلی نور) یعنی وضوءبربالای وضوء نوراست. واین قول بغایت ضعیف است،زیرا که تحقیق آنست که امرموضوع است ازبرای وجوب و استعمال او درندب بطریق مجازاست و خلاف اصل.

 

پنجم- آنکه غسل عبارت است ازجاری گردانیدن آب بر محل و مسح عبارت است از کشیدن دست برمحل بی جریان.( تفسیر شاهی ص10 تا 20)

در زبده البیان آمده است:<<فظاهر الأمر الوجوب ، فیجب الوضوء للصّلاة بأن یغسل الوجه. والغسل محمول على العرفیّ ، وفسّر بإجراء الماء على العضو ولو کان بالآلة وأقلّه أن یجری ویتعدّى من شعر إلى آخره>> (زبده البیان ص 15)

یعنی ،پس ظاهر امردلالت بروجوب دارد،پس وضوء برای نمازواجب است ،بدین نحو که صورت را بشوید،وشستن حمل برشستن عرفی می شود،وتوضیح داده شده که شستن عبارت است ازجاری کردن آب برعضوولو بوسیله ابزاری ،وکمترین مقدارشستن اینستکه آب جاری شود وازموها بسوی آخرآن بگذرد.

 

ششم- آنکه مرافق جمع مرفق است بکسرمیم و فتح فاء. مثل منا برکه جمع منبراست وبعکس مثل مجالس که جمع مجلس است. و به هرتقدیر مرفق عبارت است ازمفصل ساعد و بازو و یعنی سرهای دواستخوان که به هم پیوسته است.و کلمه الی موضوع است ازبرای انتهاءغایت.( تفسیر شاهی ص22)

<< کلمه الی برای ایجاد واحداث غایت موضوع است ومراد ازآیه بیان مغسول له غسل است.وآیا غسل منکوسا جایزاست یا نه محل کلام است ، وحمل کلمه الی بمعنی مع برای استفاده وجوب غسل ازاعلی خالی ازوجه است،زیراکه وظیفه شرع بیان حد مغسول نه بیان حد غسل است.چنانچه عرفا معمول و معلوم است عقلاء طبق مقتضیات طبیعت از اعلا میشویند>>( همان پاورقی ص22)

<<وایدیکم الی المرافق >>قیل :بمعنی مع کما فی :<<من انصاری الی الله>>فیدخل المرافق ایضا لانه لما لم یتمیزالغایه عن ذی الغایه بمحسوس وجب دخولها والحق انها للغایه ولا یقتضی دخول ما بعدها فیما قبلها ولاخروجه لوروده معها اما الدخول فکقولک :حفضت القرآن من اوله الی آخره.... و اما الخروج :فک<< اتموا الصیام الی الیل>> وحینئذ لادلاله علی دخول المرفق و لذلک حکم داود الاصبهانی الظاهری وزفربعدم وجوب غسلهما وکذا لادلاله علی الابتداء ولابالاصابع،لان الغایه قد تکون للغسل وقد تکون للمغسول و هوالمراد هنا ،بل کل من الابتداء والدخول مستفاد من بیان النبی (ص)فانه قد توضا وابتدء باعلی الوجه وبالمرفقین وادخلهما ،ولا لکان خلاف ذلک و هوالمتعین ،لانه قال (ص) :هذا وضوء لا یقبل الله الصلوه الا به.ای بمثله فلا یکون الابتداءبالاعلی و بالمرفقین وعدم دخولهما مجزیا بل یکون بدعه،لکن الاجماع علی خلافه.   (کنز العرفان ص9)

<<بل الإجماع ویمکن فهم أنّ محلّ الوجوب فی غسل الیدین إلى المرافق ، وإنّ سلّم أنّ ظاهرها کون الابتداء من الأصابع ، ولکن انعقد إجماع الأمّة على عدم وجوب ذلک فیکون إلى هنا لانتهاء غایة المغسول ومحمولة على معناها اللّغویّ لا الغسل بمعنى کونه منتهاه بعد الابتداء من الأصابع ، وأنّه یکفی مسمّى الغسل فیه أیضا کالوجه على أیّ وجه کان ولا یبعد وجوب غسل المرفق وإن کان غایة وخارجا من باب المقدّمة لأنّه مفصل وحدّ مشترک .>>( -زبده البیان ص17)

 

هفتم- آنکه کلمه باء در قول او (بروسکم) اصلا هیچ نیست ،زیرا که متعدی بنفس است ،بلکه بمعنی الصاق است.مثل مررت بزید ،یعنی الصاق کند مسح را بسرهای خود یا زاید است(القی بیده)چنانکه منقولست از ابن جنی نحوی.

لکن روایت صحیحه زراره از امام باقر(ع) که فرمود:فعرفنا حین قال بروسکم ان المسح علی البعض من الراس لمکان الی بطولها.

یعنی پس دانستیم در حینی که گفت خدای تعالی (بروسکم)آنکه مسح واجب سربر بعض سراست،ازجهت کلمه با دالست بر آنکه کلمه باء در اینمقام بمعنی تبعیض است.

و برهرتقدیرآیت مذکوردلالت می کندبروجوب آنچه اسم مسح بر آن اطلاق توان کرد، چنانکه مختار محققین علماء اما میه است. (- تفسیر شاهی ص21)

 

هشتم- آنکه قول او (ارجلکم) را نا فع وابن عامروکسائی و حفص بنصب خوانده اند و باقی قراء بجر، وبه هر دو قراءت دلالت می کند بروجوب مسح پایها ،چنانکه مذهب فقهاء امامیه است. اما قراءت جرظاهرتر است ،زیرا که برین تقدیرمتعین است ،عطف (ارجلکم) به (روسکم)که مدخول مسح است.و اما قرائت نصب ازجهت آنکه برین تقدیرظاهرآنست که ارجلکم معطوف باشد برمحل (روسکم)که نصب است بر مفعولیت بواسطه حرف مثل (مررت بزیدو عمرا)و بعید است عطف او بروجوهکم بنا برآنکه عطف شی براقرب ظاهرتراست ازعطف او برابعد،با آنکه برین تقدیر موافق می شود قرائت  نصب با قرائت جردر معنی .وشک نیست که توافق قرائتین مهما امکن اولی است واحسن. پس ازدووجه ظاهرآنستکه (ارجلکم)بنصب معطوف باشد بر(روسکم)باعتبارمحل نه بر(وجوهکم)باعتبار لفظ.

وموید اینمعنی است روایات مشهور مثل آنکه روایت کرده اند از رسول خدا (ص)و امیر المومنین (ع)که فرمود: یاتی علی الرجل الستون اوالسبعون ما قبل الله منه صلوه ،قیل له و کیف ذلک ،قال لانه یغسل ما امرا لله بمسحه)یعنی می گذرد بر مرد شصت یا هفتاد سال و حال آنکه قبول نکرد ه است خدای تعالی از وی هیچ نماز را درآن مدت.گفتند مرامام (ع)را که چه گونه است این که می فر مایید.گفت :از جهت آنکه می شوید چیزیرا که امر کرده است خدای تعالی بمسح آن.

ومثل این روایات بسیاراست ، بلکه اجماع اهل بیت علیم السلام واقع است برآن .

وجمهورمخالفین مخالفت اهل بیت نمو ده ، وجوب غسل پایها را اختیارکرده اند واستد لال نمو ده اند بقرائت نصب (ارجلکم) زیرا برین تقدیر معطوف باشد بر (وجوهکم) که منصوبست(باغسلوا)واو نیزدربحث (اغسلوا)داخل شود یا مفعول فعل مقدرباشد.یعنی (واغسلوا ارجلکم)مثل(علفتها تنباوماء باردا)یعنی (سقیتها ماء باردا).

قرائت رفع (ارجلکم)را که بطریق شاذ واقع شده موید قرائت نصب شمرده اند و قرائت جررا توجیه نمو ده اندبرین نحوه که جرجواراست،مثل قول خدای تعالی (عذاب یوم الیم)بجرالیم و مثل قول عرب(حجر ضب خرب بجرخرب).

ودیگراستدلال کرده اند بآنکه غسل رجلین قول اکثرامت است،پس اوحق باشد وپوشیده نیست نزد عقلاء که این مقدمات بغایت ضعیف است.

اما اول- از جهت آنکه قطع معطوف ازاقرب بابعد بی ضرورت قبیح است.ودر اینجا هیچ ضرورت نیست زیرا که جایزاست که معطوف باشد برمحل (روسکم)بلکه این ظاهراست ،چنانکه ظاهر باشد،با آنکه فصل اجزاءجمله برجمله اجنبیه مستهجن است ومناسب عقلاء نیست چه جای کلام معجز نظام ملک علام.

و اما ثانی- ازجهت آنکه ارتکاب حذف  بی قرینه قبیح است ومناسب  کلام بلغاء نیست و ظاهرکه اینجا قرینه نیست که دلالت کند بر (اغسلوا)بخلاف قول ایشان (علفتها تبنا وماء باردا)که قرینه تقدیر(سقیتها) واضح است.

و اما الثالث- ازجهت آنکه برتقدیررفع جایزاست که تقدیر کلام (وارجلکم )ممسوحه باشد نه مغسوله بلکه تقدیراول اظهراست ،زیرا که نصب بفعل اقرب است.

واما رابع- از جهت آنکه جرجواربعیداست ،چه نادرالوقوع است درکلام فصحاء وبلغاء،بلکه محققان علماء وعربیت نفی کرده اند وقوع او را درکلام عرب مطلقا وتوجیه کرده اند مثل قول خدای تعالی (عذاب یوم الیم)با آنکه مراد (یوم الیم)عذاب است بحذف مضاف. و میتواند بود که اسناد الیم بضمیر یوم مجازباشد، از قبیل اسناد فعل بزمان مثل(صام نهاره) وبرین قیاس است تو جیه قول ایشان (حجرضب) و ازخارج نقل کرده اندکه گفت جرجواردرقرآن واقع نمی شود،زیرا که مناسب نیست.ونیزگفته اندکه جرجوار مشروطست بآنکه موجب التباس نشود چنانکه درمثالین مذکورین واقع است، بخلاف این آیت،زیرا که جرجواراینجا موجب التباس است،چه احتمال دارد که معطوف  باشد برمحل روسکم واما آنکه صاحب کشاف گفته است که نیزالتباس نیست ازجهت آنکه تحدید بکعبین دالست برآنکه ارجل درتحت (امسحوا) داخل نیست،زیرا که مسح را حدی نیست درشرع. پس (ارجلکم)معطوف بروسکم نتواند بود،کلامیست درغایت ضعف و فساد زیرا که دعوای عدم تحدید مسح درشرع با آنکه ظاهر آیت مستد عی تحدید مسح ارجل است ظاهرالبطلان است.

و از اینجا معلوم شد فساد آنکه صاحب کشاف درتوجیه قرائت جرگفته که ارجلکم بجرعطف است بر وسکم. لکن مراد ازمسح ارجل غسل است مجازا بقرینه تحدید زیرا که تحدید مسح درشرع واقع شده ودر ین تعبیرتنبیه است برمنع اسراف درغسل ارجل که مظنه اسرافست غالبا.زیرا که دعوای عدم تحدید مسح درشرع ظاهر الفساد است، با آنکه برین تقدیر جمع میان حقیقت و مجازلازم می آید درلفظ مسح با آنچه درحکم آنست.بالجمله شناعت و رکاکت این توجیه مخفی نیست نزد عقل سلیم و طبع مستقیم.

 واما خامس- از جهت آنکه حجت قول اکثر امت با مخالفت اهل بیت طیبین علیهم السلام ظاهرالمنع است با آنکه کثیری ازعلمای مخالفین مسح ارجل را ازرسول خدا صلی الله علیه و سلم روایت کرده اند و حسن بصری و طبرسی و جبائی قائل شده اند بآنکه مکلف مخیراست میان مسح و غسل وداوود و ناصرا لحق از زیدیه قائل شده اند بوجوب جمع میان مسح وغسل وازعبد الله بن عباس رضی الله عنهما روایت کرده اند که چون ازاو حقیقت وضو پرسیدند گفت: (غسلتان و مسحتان)یعنی دو غسل و دو مسح است.

و دور نیست که گفته شود که اگر مجرد قول اکثرامت بغسل رجلین با وجود اجماع اهل بیت علیهم السلام بر بطلان غسل دلالت کند  برحقیقت غسل لازم آید که قول کفار<<که اکثراز مسلمین هستند>>بکفر ،دال باشد بر حقیقت ایشان ،نعوذ بالله من ذلک. (تفسیر شاهی ص 23 تا 28)

<< تغییر اسلوب دلالت بر تغییر فعل می کند . بمعنی اینکه پس از گفتن (فاغسلوا وجوهکم الی المرافق )تغییراسلوب باعاده فعل دیگربقوله (وامسحوابروسکم)وعطف(وارجلکم الی الکعبین)دلیل است براینکه عامل درکلمه وارجلکم هم فعل وامسحوااست .پس مقتضای تغییراسلوب و عطف برمعمول فعل ثانی دلیل لزوم مسح در پا هاست و گرنه عطف بر آن پس از تغییراسلوب بی فایده خواهد شد.>>( تفسیر شاهی ص 28 – پاورقی)

درکتاب کنزالعرفان درباره کیفیت ومقدارمسح سرآمده است: <<وامسحوا بروسکم>>.قیل ::الباء للتبعیض لانه الفارق بین مسحت بالمندیل و مسحت المندیل وقیل:زائده لان المسح متعد بنفسه و لذلک انکراهل العربیه افاده التبعیض. والتحقیق انها علی تضمین الفعل معنی الالصاق ،فکانه قال:الصقوا المسح بروسکم وذلک لا یقتضی الاستیعاب ولا عدمه ،بخلاف :امسحوا رووسکم ،فانه کقوله :فاغسلوا وجوهکم.

ثم اختلف فی القدرالواجب مسحه ،فقال الشافعی،وقال ابو حنیفه :ربع الراس لانه (ع)مسح علی ناصیته و هو قریب من الربع وهو غلط.ومالک یمسح الجمیع.( کنزالعرفان ص )10

هم چنین درباره کیفیت مسح پاها می فرماید:<<وارجلکم الی الکعبین>>قرء نافع و ابن عامروالکسائی  وحفص بالنصب عطفا علی بروسکم،اذ الجاروالمجرورمحله النصب علی المفعولیه کقولهم <<مررت بزید وعمرا>> ... وقرءالباقون بالجرعطفا علی روسکم وهوظاهر.فاذا القرائتان علی معنی واحد وهووجوب المسح کما هومذهب اصحابنا الاما میه و یویده ما ورووه عن النبی (ص):انه توضاء ومسح قدمیه و نعلیه.

و مثله عن علی (ع) وابن عباس وایضا عن ابن عباس:<<انه وصف وضوء رسول الله (ص) فمسح رجلیه>> و اجماع ائمه اهل البیت(ع) علی ذلک،قال الصادق علیه السلام: :  یاتی علی الرجل الستون اوالسبعون ما قبل الله منه صلوه ،قیل له و کیف ذلک ،قال لانه یغسل ما امرا لله بمسحه وغیر ذلک من الروایات.وقال ابن عباس وقدسئل عن الوضوء: غسلتان ومسحتان.وقال الفقهاءالاربعه بوجوب الغسل،محتجین بقرائه النصب عطفا علی و جوهکم،او انه منصوب بفعل مقدر- ای:<<فاغسلواارجلکم>>کقولهم:<<علفتها تبنا وماءباردا>>-اراد سقیتها –وقوله :متقلداسیفا ورمحا،ای ومعتقلا رمحا. ویویده قراءه وارجلکم بالرفع -ای وارجلکم مغسوله –واما قراءه الجر فیه فبالمجاوه کقوله تعالی :<<عذاب یو الیم>>بجر الیم وقراءه حمزه <<وحور عین>>فانه لیس معطوفا علی قوله :<<ولحم طیر >>وما قبله والا لکان تقدیره یطوف علیهم ولدان مخلدون بحورعین لکنه غیرمراد،بل هم الطائفون لاالمطوف بهم فیکون جره علی مجاوره لحم طیر ،لان القول بالغسل قول اکثرالامه.

والجواب عن الاول:بان العطف علی وجوهکم حینئذ مستهجن اذ یقال :ضربت زیدا وعمرا واکرمت خالدا و بکراو یجعل بکرا عطفا علی زید وعمراالمضروبین هذا،مع ان الکلام اذا وجد فیه عاملان عطف علی الاقرب منهما کما هو مذهب البصریین ،وشواهده مشهوره خصوصا مع عدم المانع کما فی المسئله،فان العطف علی الروس لا مانع منه لغه و لا شرعا . واما النصب بفعل مقدرفانما یجوزو یضطرالی التقدیراذا لم یکن حمله علی الفظ المذکورکما مثلتم .واما هیهنا فلا،لما قلنا من العطف علی المحل .واما قراءه الرفع فیحتمل ایضا مذهبنا:ای وارجلکم ممسوحه ،بل هو اولی لقرب القرینه. وعن الثانی :بان اعراب المجاوره ضعیف جدا لا یلیق بکتاب الله خصوصا و قد انکره اکثر اهل العربیه . (کنزالعرفن ص 12)

 

و درکتاب زبده البیان آمده است:<< الثالث مسح الرأس مطلقا ، بما یصدق مقبلا ومدبرا قلیلا أو کثیرا على أیّ وجه کان إلّا أنّ إجماع الأصحاب ، على ما نقل ، وفعلهم علیهم‌السلام خصّصه بمقدّم الرأس ببقیّة البلل ، لا بالماء الجدید اختیارا ، وجوّزه بعض نادر، ودلیله لیس بناهض علیه ، فإنّه روایتان صحیحتان دالّتان على عدم جوازالمسح بفضلة الوضوء والنّدى بل بالماء الجدید ، وحملتا ، على التقیّة لذلک مع ما فیه ، وعلى غیر الاختیار والاحتیاط لا یترک وقد منع بأکثرمن ثلاث أصابع استحبابا ، ووجوبا کأنّه بالإجماع ، وذهب البعض إلى وجوب ثلاث أصابع ، ولا دلیل علیه ، وعموم الآیة والأخبار بل خصوصها ینفیه.

 

الرابع مسح الرّجلین بالمسمّى کالرأس وفی الروایة الصّحیحة أنّه بکلّ الکفّ ویفهم من الأخرى کلّ الظهر ، وإلى أصل الساق ومفصل القدم وهوالمراد بالکعب ، ویدلّ علیه اللّغة ، وهو مذهب العلّامة وکأنّه موافق لمذهب العامّة فافهم ، ودلیل مسحهما إجماع الإمامیة وأخبارهم ، وظاهرالآیة ، فإنّ قراءة الجرّ صریحة فی ذلک لأنّه عطف على رؤسکم لا یحتمل غیره ، وهو ظاهر وجرّ الجوار ضعیف خصوصا مع الاشتباه ، وحرف العطف ، ولهذا ما قاله فی الکشّاف وقال : المراد بالمسح حینئذ الغسل القلیل. وقد عرفت ما فیه وقراءة النصب أیضا کذلک ، لأنّه عطف على محلّ رؤسکم وأمثاله فی القرآن العزیز وغیره کثیرة جدّا وعطفه على الوجه معلوم قبحه خصوصا فی مثل القرآن العزیز ، ولیس وجود التحدید فی المغسول دلیلا علیه کما قاله البیضاویّ بل هو دلیل على ما ذهب إلیه أصحابنا لحصول التعادل بأن یکون العضو الأوّل من المغسول والممسوح غیر محدود والثانی منهما محدودا وللقاضی هنا مباحث ولنا کذلک ، یطلب من الحاشیة ، وظاهر الآیة عدم الترتیب بینهما ، ولا دلیل علیه أیضا من الإجماع والأخبار ، بل أکثر الأصحاب على عدمه والأصل مؤیّد ، ولا شکّ فی الصّدق مع فعله غیر مرتّب فتأمل.

 

والظاهر أنّه لا یشترط فی المسح عدم تحقّق أقلّ الغسل إذ قد یکون المقابلة باعتبار النیّة أو باعتبار عدم جواز المسح فی المغسول ، أو باعتبار بعض أفراد الغسل مثل عدم الدّلک لصدق الاسم المذکور فی الکتاب والسنّة والإجماع لغة وعرفا وللزوم تأخیر البیان عن وقت الحاجة لو کان مرادا ، ولم یبیّن فتأمّل ، وبالجملة لا شکّ فی صدق المسح مع المسّ وقلّة البلل الّذی لا یقال أنّه غسل ، وإن تحقّق معه أقلّ الغسل المتعارف عندهم ، ولأنّه تکلیف شاقّ منفیّ فإنّ تحقّق المسح بحیث یظهرالبلل على العضو ، ولم یوجد أقلّ الغسل کالدّهن مشکل فقول الشیخ زین الدّین فی شرح الشرائع بذلک بعید نعم یمکن کونه أحوط.>>( زبده البیان ص 17)

 

  الایه الثالثه- قوله تعالی فی سوره البینه آیه 5 –و ما امروا الا لیعبدوا الله مخلصین له الدین.

یعنی مامورنشده انداهل کتاب که یهود و نصاری اند مگرآنکه عبادت کنند خدای تعالی را درحالتی که بجا آورنده باشند عبادت خاص ا برای خدای تعالی .

بدانکه ضمیر(ما امروا) راجع است باهل کتاب که مذکورند درسابق آیت وقول او(الا لیعبدوا الله)استینا فست ازمقدری .یعنی "و ما امروا بشیء الا لیبدوالله ،و دین در لغت بمعنی جزاست و اینجا عبادتست که جزاءو ثواب مترتب است بقرینه قول او)لیعبدوااالله.

ومخفی نماند که این آیت دلالت می کند بر وجوب نیت درعبادات بمعنی قصد آنها با اخلاص که اعتبار آن درنیت متفق علیه است.از جمله عبادات اقسام ثلثه طهارت است .( تفسیر شاهی ص 54)

<<بنا برتحقیق جمعی از اعلام که اعتبار قصد قر بت در صحت وضوءو غسل و تیمم مقرون بدلیل محکم نیست.مکلف نی تواند بعنوان قصد وضوء وغسل و تیمم وظیفه اش را انجام دهد بدون قصد تقرب و عملش صحیح باشد،هر چند دارای اجر و مزد فوق العاده نمی باشد . پس بنا بر این در آیه شریفه دلالت بر اعتبار قصد قر بت نیست،بلکه از سنت و احادیث ائمه هدی علیهم السلام استفتده می نما ییم  واخباریکه اخلاص و قصد قربت را در عبادات معتبر داشته اند مربوط به تفسیر آیه نیست ،چونکه عبادت بودن طهاره ثلاث از آیه استفاده نمی شود.پس باید ازمحل دیگر که سنت حضرت رسئل (ص) که بزبان ائمه هدی (ع)صادر شده استفاده شود.ولی احتیاط طریق نجات است ،باید گفت مکلف عملش را بعنوان قصد قربت انجام دهد تا اینکه یقین بفراغت ذمه حاصل شود.>>( پاورقی تفسیر شاهی ص 54)

 

 

الایه الرابعه- قوله تعالی فی سوره الوا قعه  آیه 79: انه لَقُرْآنٌ کَرِیمٌ فِی کِتابٍ مَکْنُونٍ لا یَمَسُّهُ إِلَّا الْمُطَهَّرُونَ.

یعنی بدرستیکه قرآن هرآینه خوانده شده ایست گرامی یعنی نیکووپسندیده درکتاب محفوظ و مستورازنظر خلق که نمی سایند او را مگرآنکه پاک گردانیه شده اند از حدثها ........

و قول او(لا یمسه الا المطهرون)بیان محفوظیت اوست .یعنی ازمس غیرطاهرچنانکه مرویست ازاما م صادق (ع)و کثیری ازمفسران درتفسیراین آیت.

وبراین تقدیر آیت مذکور دلالت می کند بروجوب طهارت برمحدث و جنب از برای مس مصحف وباین منا سبت اینجا مذکوراست.

ووجه دلالت او برآن آنست که ضمیر (لا یمسه)راجع بکتاب ازجهت قرب و مناسبت معنوی ونفی بمعنی نهی است والا کذب لازم آید،ومراد ازمطهرون طهارت شر یه است چنا نکه متبادر است.

پس معنی چنان شودکه باید مساس نکنید آن کتاب را که مصحف است ،مگرآنکه پاک باشید از حدثها مطلقا.

و موید این معنی است آنکه روایت کرده اند ازامام صادق (ع)که گفت فرزند خود اسماعیل را: (اقرء المصحف ،فقال لست علی وضوء،فقال لا تمس الکتابه ومس الورق) .یعنی بخوان مصحف را ،پس گفت اسما عیل که وضو ندارم ،پس فرمودامام (ع):که مساس مکن کتابت مصحف را و مساس کن ورق نا نوشته مصحف را.( تفسیر شاهی ص 57)

 

 

الایه الخامسه- قوله تعالی فی سوره التوبه آیه 120: فِیهِ رِجالٌ یُحِبُّونَ أَنْ یَتَطَهَّرُوا.

یعنی درمسجد قبا مردانند که دوست میدارند آنرا که پاک گردانند خود بآب ازنجاست غائط بعد ازازاله عین آن باحجاروخدای تعالی دوست میدارد پا کانرا.

.......و روایت است از رسول خدا (ص)که چون این آیت نازل شد گفت مراهل قبا را که چکار می کنید درطهارت خود که خدای تعالی نیکوثنا ی گفته است بر شما.گفتند که میشوییم اثر غائط را بآب و درروایت دیگرآمده است که گفتند بعد ازوضع غائط استنجاء می کنیم باحجاربعد ازآن میشوییم بآب واین طریق افضل طرق استنجا ء است ،چنانکه در شرع مقرراست.

.....ومخفی نماند که سبب نزول این آیت بنا برروایت مذکوره دالست برآنکه مراد ازتطهیرواطهاراینجا طریق افضل استنجاء است،که از قبیل ازاله خبث است.وبرین تقدیر آیت مذکوردلالت می کند بر آنکه استنجاء برین وجه مستحب است.

....وبعضی محققان گفته اند که ظاهر آنست که مراد از طهر طهارت حقیقیه باشد که وضو وغسل و تیمم است وبودن بر طهارت که از قبیل مستحباتست زیرا ثنا و مدح و محبت که تا کید اراده است دالند بر استحباب  مذکور.

و پوشیده نیست که این احتمال مناسب نزول آیت مذکور نیست ، با آنکه حمل تطهر و اطهار بر معنی مذکور موافق عرف و شر ع نیست ،درین لفظ و مجتاج است به بیان.( تفسیر شاهی ص66)

 

 

الایه السادسه- قوله تعالی فی سوره الفرقان آیه 48: وَأَنْزَلْنا مِنَ السَّماءِ ماءً طَهُوراً.

یعنی فروفرستادیم ازجانب آسمان آب پاک کننده را که بارانست.

بدانکه طهوربچند معنی مستعمل شود ،یکی مبالغه طاهرمثل صبور که مبالغه صابراست وضروب که مبالغه ضاربست .دیگر چیزی که طهارت کرده شود باو مثل سجود که سجده کرده شود باو ووقود بمعنی چیزی که آتش برافروزاننده شود باوو دیگرطهارت چنانکه در حدیث واقع شده (لا صلوه الا بطهور)یعنی نمازصحیح نیست مگربطهارت.

بعضی برآنند که مراد ازطهور درآیت مذکوربمعنی اولست وحق آنست که مراد معنی دوم است که متضمن مطهریت است،چنانکه مختارعلماء امامیه است علیهم الرحمه.ودلیل برآن نقل است و استعمال.

اما نقل ازجهت آنکه منقولست ازبعضی محققان علماء علم لغت که گفته اند طهوربفتح اول ازاسماءمتعدیه است بمعنی مطهر.

واما استعمال ازآنکه شایعتراست او درین معنی ،چنانکه واقع شده است در حدیث نبوی (ص)که جعلت لی الارض مسجدا و طهورا)یعنی گردانیده شده است از برای من همه روی زمین محل نمازومطهر.( همان ص 67)

 

الایه السابعه قوله تعالی فی سوره الانفال آیه11: وَیُنَزِّلُ عَلَیْکُمْ مِنَ السَّماءِ ماءً لِیُطَهِّرَکُمْ بِهِ وَیُذْهِبَ عَنْکُمْ رِجْزَ الشَّیْطانِ وَلِیَرْبِطَ عَلى قُلُوبِکُمْ وَیُثَبِّتَ بِهِ الْأَقْدامَ.

یعنی فرو می فرستد خدای تعالی بر شما از طرف آسمان آبی را تا پاک گرداند شما را بدان آب و ببرد از شما نجاست شیطانرا.

روایت کرده اند که سبب این آیت آن بود که درغزوه بدرمشرکین مکه جهت حمایت قافله شام از مکه بیرو ن آمد ه براهل اسلام سبقت نمو دند و دربدر که آبیست درحدود مکه که عادت عرب چنان بود که در سال یکروزبرسرآن آب جمع می شدندونزول کردند ولشگراسلام برسرریگ خشک فرود آمدند که درآن نواحی اثرآب نبودوقدمها درریگ فرو می رفت و راه رفتن مشگل بودوچون درخواب شدند اکثر ایشا ن را احتلام واقع شد،پس شیطان بصورت مردی نزد ایشان آمد و گفت ای اصحاب محمد گمان شما آنست که شما بر حقید وحال آنکه نمازمی کنید با خباثت و تشنگی واگر شما برحق می بودیداهل مکه پیشترازشما بآب نمی رسیدند.پس آگاه باشید که عنقریب برسرشما می آیندواکثرشما رابقتل می رسانند وباقی را اسیرمی کنند.پس اهل اسلام ازین وسوسه بغایت غمگین شدند .پس خدای تعالی ازآن سبب باران عظیم فرستاد بر ایشان چنا نکه آب دررود خانه روان شد وهمه سیراب شدند ووضوءساختند و غسل کردندوریگها محکم شد ،چنانکه رفتن ایشان برسر کفارآسان شد و پس آن آیت مذکورتا آخرنزول شد جهت اشاره بوقوع اینصورت.

وبرین تقدیرظاهرآنست که مراد ازتطهیرازجنابت است یا ازمطلق حدث،چنانکه مناسب است و متبادر از لفظ تطهیرشرعا طهارت ازمطلق حدث و خبث ،چنانکه محتمل است بحسب لغت.( تفسیر شاهی ص 68)

الایه الثانیه العشر- قوله تعالی فی سئره البقره آیه 124: وَإِذِ ابْتَلى إِبْراهِیمَ رَبُّهُ بِکَلِماتٍ.

یعنی یاد کن ای محمد حادثه را که واقع شد درآن زمان که امتحان کرد ابراهیم را پروردگاراو بکلمه ای چند عبادتها .فرموداو را تا امتثال نماید و به مقتضای آن ثواب یابد پس قیام نمود ابراهیم (ع) بآن عبادتها بروجه کمال.

مخفی نماند که معنی ابتلاء امتحانست ،یعنی آزمون و حقیقت او آنست که کسی را به کاری واداری تا حال مجهول او نزد تو معلوم گردد . وشک نیست که خدای تعالی منزه است ازآن . پس مراد ازابتلاءخدای تعالی ابراهیم را معنی مجازی باشد،یعنی عمل کرد با ابراهیم مثل امتحان.

ومرادازکلمات که خدای تعالی امتحان نمود بآن کلمات ابراهیم (ع) را و او بروجه کمال بجای آورد آنهارا بقول بعضی مفسران اوامر و نواهی شرعیه است.

وبعضی مفسران گفته اند که مراد از آن کلمات سنت دهگانه است که آنهارا سنن حنفیه گویند و متعلق اند به تمام بدن،پنج از آن متعلق است بسروآن فرقست و مضممضه و استنشاق وگرفتن موی شارب و مسواک وپنج آزآن متعلق است بباقی بدن وآن ناخن گرفتن است و زایل کردن موی زیربغل و استنجاء بآب وختنه کردن و زایل کردن موی زهار.

وبنا براین قول آیت دلالت می کند بر استحباب سنن مذکوره که آنها از جمله سنتهای طهارتند وآن مضمضمه و استنشاق واستنجاء بآب ،زیرا که دلالت می کند به صریح براستحباب این سنتها درشریعت ابراهیم (ع)وهرچه درشریعت ابراهیم ثابت است درشریعت پیغمبرما نیز ثابت است،مگر آچه که منسوخ شود بدلیل ،زیرا نسخ خلاف اص است. (همان ص 90)

 

 

نتیجه گیری

گذشته ازسوم تا ششم و آیه دوازده مذکورآیه ششم ازسوره مبارکه مائده گل سرسبد بحث وضوء می باشد   که ازآن به آیه‌ «وضوء» نام برده شده است وبعضی آن را آیه‌ «وضوء و تیمّم» نیز نامیده‌اند، درقسمتی از این آیه به شستن دست‌ها در هنگام وضوء اشاره شده وآمده است: «... و ایدیکم الی المرافق...» در کتب لغت و ادبیات عرب، برای «إلی» معانی زیادی ذکر شده است تا آنجا که ابن هشام در مغنی اللبیب برای «إلی» هشت معنی ذکر می‌کند (مغنی اللبیب عن کتب الاعاریب ص 39)که عبارتند از:

1. انتهای غایتِ «زمانیّه» یا «مکانیّه»؛

2. معیّت (به معنای مع)؛

3. تبیین و اظهار فاعلیت مجرور برای فعل یا شبه فعل مقدم؛

4. به معنای «لام»؛

5. ظرفیت به معنای «فی»؛

6. ابتداء که مترادف با معنای «مِن» است؛

7. به معنای «عند»؛

8. به معنای تأکید.

در کتب دیگر نیز برای «إلی» معانی گوناگونی آمده است.( وجوه قرآن چاپ دوم، 1396 هجری، ص 26،)اما در مورد معنای «إلی» در آیه‌ شریفه، بعضی با این گمان که «إلی» در زبان عربی فقط یک معنی و یک مورد استعمال دارد، می‌گویند: «إلی» به معنای «به سوی انتهای یک چیز (اعم اززمان ومکان)» است، پس معنای آیه این می‌شود: «دست‌هایتان را به سوی آرنج‌هایتان بشویید» و نتیجه می‌گیرند: «طبق بیان قرآن کریم، باید دست‌ها را ازانگشتان به سوی آرنج‌ها شست» درنتیجه می‌گویند: «علماء ومراجع درمورد وضو کاملاً خلاف قرآن عمل کرده وفتوا می‌دهند. درعوض سنی‌ها که دست‌هایشان را از پایین به بالا می‌شویند مطابق آیه‌ کریمه‌ قرآن عمل می‌نمایند» این درحالیستکه علمای اهل تسنن اعم از (حنفی، مالکی، شافعی، و حنبلی) معتقدند «شستن دست‌‌ها واجب است چه ازبالا به پایین وچه از پایین به بالااگرچه شستن ازپایین (از انگشتان) به بالا (به سوی آرنج‌ها) بهترمی‌باشد»( الفقه علی المذاهب الخمسة چاپ پنجم، 1977 م، ص 36.) وهمانگونه که دیدید آنان نیز از این آیه اینگونه برداشت ننموده‌اند که شستن دست از پایین به بالا واجب است، بلکه تنها بهتر بودن این عمل را بیان داشته‌اند و خود در عمل چنین می کنند.

پس از بیان این مطالب هم اکنون ما با چند پرسش مواجه هستیم که دراینجا پاسخ آن ها را دنبال می کنیم.

نخست - چه اختلافی میان فتوای فقهای شیعه و اهل تسنن درمورد شستن دست‌ها وجود دارد؟

همان طور که اشاره شد، فقهای شیعه شستن دست‌ها را ازبالا به پایین واجب می‌دانند اما فقهای اهل تسنّن می‌گویند فرقی نمی‌کند که دست از بالا به پایین شسته شود یا ازپایین به بالا، اگرچه شستن دست از پایین به بالا را بهترمی‌دانند.

دوم - آیا این اختلاف فتوا از آیه‌ وضو ناشی می‌شود؟

این اختلاف ارتباطی به آیه‌ شریفه‌ قرآن مجید ندارد.

سوم  - آنکه با این وجود، آیه‌‌ وضو درمقام بیان چه نکته‌ای می‌باشد؟

در آیه‌ی شریفه کلمه‌ی «أیدیکم» آمده است و از نظر لغوی «ید» (دست) شامل کتف، بازو، آرنج، ساعد، مچ، کف دست و انگشتان می‌شود و از آنجا که در وضو، شستن همه‌ی این قسمت‌ها لازم نمی‌باشد، لذا خداوند تبارک و تعالی با عبارت «إلی المرافق» دست را محدود به قسمتی که شامل انگشتان تا آرنج می‌شود مشخص نموده است تا کسی گمان نبرد که طبق آیه‌ی شریفه که می‌فرماید «دست‌هایتان را بشویید» باید کتف را نیز بشوید. و همین موضوع را فقها و دانشمندان بزرگ شیعه این‌گونه توضیح داده‌اند که کلمه «إلی» در آیه‌ی شریفه، بیان کننده حدّ و غایت «مغسول» است نه کیفیت «غَسل». پس در این آیه، شارع مقدس بنا داشته است تا محدوده‌ی مشخصی از دست که از انگشتان تا آرنج می‌باشد را برای شستن تعیین فرماید نه آنکه کیفیت شستن را که از پایین به بالا یا از بالا به پایین باشد بیان دارد.( التنقیح فی شرح العروة الوثقی جزء رابع، ص 96)

چهارم - آنکه فقهای بزرگوار، حکم وجوب شستن دست‌ها از بالا به پایین را ازکجا به دست آورده‌اند؟

همان‌گونه که بیان شد از خود آیه نمی‌توان وجوب شستن دست‌ها را از بالا به پایین یا به عکس استفاده نمود همان طوری که اشاره شد حتی فقهای اهل تسنن هم ازاین آ‌یه وجوب شستن دست‌ها از پایین به بالا را استنباط نکرده‌اند، لذا فقهای عظیم‌الشأن شیعه با توجه به روایات شستن دست‌ها را از بالا به پایین واجب دانسته اند در این زمینه  استدلال کرده اند به :

1-روایات فراوانی در کتب حدیثی وجود دارد(وسائل الشیعه ج1، ص 271، باب 15 از ابواب الوضوء)و عموماً، هم وجوب شستنِ از بالا به پایینِ صورت و هم شستنِ از بالا به پایینِ دست‌‌ها را بیان می‌کنند.

2-علاوه برروایات و سنّت معصومین ـ علیهم السّلام ـ، عادتاً وعرفاً نیزهنگامی که انسان به طور طبیعی تصمیم می‌گیرد بدنش یا صورتش یا دستش و یا هر چیز دیگری را بشوید، از بالا به پایین شروع به شستن می‌نماید. و معمولاً کسی آب را از پایین به بالا نمی‌ریزد وازپایین به سوی بالا اقدام به شستن نمی‌کند.

3- مضافاً بر این که، تسالم و اجماع قطعیِ امامیّه نیز بروجوب شستن دست‌ها ازبالا به پایین، وجود دارد.( التنفیح فی الشرح العروة الوثقی، جزء رابع، ص 94)

 

 

 

نظرنگارنده

به نظر نگارنده دربحث ازوضوء  که میان شیعه واهل سنت دردو موضع اختلاف اساسی وجود دارد،در مورد مسح سروپا بدون هیچ شک وتردیدی قول فقهاءشیعه حق است،همان گونه که از ظاهرآیه وضوءکاملا آشکار است ،لکن درباب نحوه شستن دستها ازمرفق یااصابع که ازخودآیه نه برای اهل سنت حجتی قطعی حاصل می شود ونه برای شیعه سئوالاتی مطرح است ازجمله اینکه: 

گاه خطابهای معصوم (ع)صرفا بیانگر تمایل شخص انسانی است و اصولا درموقعیت تشریع نیست .یعنی گاه معصوم (ع) به امری ،ازآن روی که او نیزهمچون انسانی تمایلا ت و ترجیحاتی شخصی دارد ،ابراز تمایل می نماید،یا آنرا انجام می دهد.

 

به این گونه افعال ،افعال جبلی و طبیعی می گویند.این افعال وجه تشریع و قانونگذاری ندارند وتبعیت از آنها  واجب نیست هم از این روی با آن که پیغمبراسلام (ص)در وضوءصورت ودستان مبارک را ا بالا به پایین می شسته است، این پرسش مطرح است که آیا این کیفیت به عنوان امری طبیعی و جبلی بوده یا به وصف تشریع؟

به بیان دیگرآیا وضوی پیامبر (ص)به عنوان شخص انجام میشده یا به عنوان مشرع و قانونگذار؟

بعلاوه اینکه درزمان حیات پیامبراسلام(ص)ودرطول 23 سال وحداقل درشبانه روزهفده رکعت نمازتوسط آن حضرت اقامه می گردید ،واین امری مخفی نبود،حال این سوال مطرح است که آیا واقعا برای شستن دستان در شریعت شیوه ای خاص وجود داشته که پیامبراسلام(ص) آن را بیان نکرده باشد؟آنگونه که مثلا در بیان وجوب اجزای وضوء فرمودند: (هذا وضوءلا یتقبل الله الصلوه الا به).

ویا آنگونه که درباره بطلان وضوءبه سبب شستن بجای مسح از پیامبرعظیم الشان اسلام(ص)وامیرالمومنین (ع)تقل شده استکه:<<برمرد شصت یا هفتاد سال و حال آنکه قبول نکرد ه است خدای تعالی از وی هیچ نماز را درآن مدت.گفتند مرامام (ع)را که چه گونه است این که می فر مایید.گفت :از جهت آنکه می شوید چیزیرا که امر کرده است خدای تعالی بمسح آن.>> باید برای وجوب شستن دستان ازمرفق ویا اصابع به نحو بیان روایتی وارد می شد.

ویا آنکه شستشوی اعضاءدروضوء امری عرفی است؟ کما اینکه محقق اردبیلی می فرماید: فیجب الوضوء للصّلاة بأن یغسل الوجه. والغسل محمول على العرفیّ .

ویاآنکه اساسا آیه ظهوردرشستن دستان ازاصابع دارد،لکن اجماع فقهاءشیعه برعدم وجوب شستن دستان ازاصابع دارد،که این عدم وجوب ازاصابع دلیلی برای وجوب شستش دستان ازمرفق نخواهد بود،کما اینکه محقق اردبیلی فرمودند: بل الإجماع ویمکن فهم أنّ محلّ الوجوب فی غسل الیدین إلى المرافق ، وإنّ سلّم أنّ ظاهرها کون الابتداء من الأصابع ، ولکن انعقد إجماع الأمّة على عدم وجوب ذلک فیکون إلى هنا لانتهاء غایة المغسول ومحمولة على معناها اللّغویّ لا الغسل بمعنى کونه منتهاه بعد الابتداء من الأصابع.

الهم الا اینکه ثابت شود روایات معتبره دربیان وجوب شستن دستان ازمرفق وجود داشته باشد.  

 

 

 

منابع

تفسیرشاهی

زبده البلیان

کنزالعرفان

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد